باسمه تعالی
شش سال پیش، در روزهایی که کشور در تب و تاب رویدادهای پس از انتخابات میسوخت مطلب نسبتا مفصلی نوشتم و به طور خصوصی برای چند نفری از دوستان عزیزم از هر دو طیف سیاسی درگیر در ماجراها فرستادم تا اگر نکتهای دربارۀ آن به نظرشان میرسد بیان کنند. این احتیاط زیادی در انتشار مطلب به دو دلیل بود: یکی اینکه من اصالتا یزدی و در نتیجه ذاتا محتاطم. اما گذشته از این واقعیت شوخی یا جدی، این کارم دلیل اساسی دیگری هم داشت و آن این بود که بیش از آنکه از انتشار نوشتهام غرض سیاسی داشته باشم، حقیقتا دغدغۀ فرهنگی داشتم ـو هنوز هم دارم. (شاید بهترین دلیل بر صدق این مدعای من دست روی دست گذاشتنم به مدت شش سال و عدم انتشار این نوشته تا الان باشد که آبها از آسیاب افتاده)
برخی از آن دوستان انتقادات بسیار بسیار تندی به من و نوشتهام داشتند که اگر میشد حاشیۀ انها را هم در همین نوشته میآوردم. برخی از آنها حقیقتا سوء تفاهم بود و برخی دیگر اختلاف موضع سیاسی. مثلا یکیشان فکر کرده بود من قصد دارم نهضت آزادی یا دکتر یزدی را مسخره کنم. اعوذ بالله که چنین قصدی کرده باشم. یا دیگری گمان میکرد من نظرم این بوده که به ریش تجربههای تاریخی بشر بخندم و آنها را دور بریزم. والله که چنین منظوری هم نداشتهام. اما خب، نوشته است دیگر. نوشته به تعبیر دوستی مثل بچه میماند. از خانه که بیرون میرود دیگر کار خودش را میکند. بهر حال: