جنس دست دوم- قسمت سوم
چند اختلاف اساسی بین امام و اعضای دولت موقت و دیگرانی که مثل انها فکر میکردند و میکنند وجود داشت:
در نظر امام و با منطق ایشان، هرکس به مجرد عمل به تکلیفش، ولو این ادای تکلیف به نتیجة مورد انتظارش مؤدی نشود، پیروز است. منطق امام ریشه در چند اصل اساسی داشت که همگی برگرفته از قرآن و روایات و سنت نبوی و ائمة اطهار بود: اصل «و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب». اصل «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»، منطق «ان تنصروالله ینصرکم» و به تبع آن «ان ینصرکمالله فلا غالب لکم و ان یخذلکم فمن ذالذی ینصرکم من بعده». و بالاخره اعتقاد امام به اینکه در مسیر این ادای تکلیف، هرچه از دوست رسد نیکوست؛ «قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین؟»
این مبانی اعتقادی به هیچ ترتیبی با مبانی پوزیتیویستی سیاست امروزی دنیا قابل جمع نبود. امام به وعدههای خدا به مؤمنین ایمان داشت و به همین دلیل خیلی به راهی که میرفت و کاری که میکرد مطمئن بود. و راستی چگونه میتوان بین تدابیر سیاسی استراتژهای امروزی و این اصل قرآنی که «عسی ان تحبوا شیئاً و هو کره لکم و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم» جمع کرد؟ تمدن امروز و حکومت در جهان کنونی سیستمی را میطلبد که فارغ از نقش معادلات آنجهانی و قضا و قدر الهی و هر مفهوم دیگری از این دست، همین حالا جوابگوی نیازهای جامعه باشد و موفقیتش به داشتن یا نداشتن ایمان و تقوای خلق خدا و مستجاب شدن یا نشدن دعاهای آنها بستگی نداشته باشد. چیزی که بشود روی آن حساب باز کرد؛ چیزی «محصل»! حضرت امام اصول تفکر و منطقش را بارها و به زبانهای مختلف بازگو میکرد: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود»، «چه بکشید و چه کشته شوید پیروزید»، «مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد»، «شما پیشرفت در انسانیت بکنید، باقی مسائل خودش پیش میآید» و... اینها همه شعارهای نمادینی شد که در و دیوار شهرهای ایران را در طول هشت سال جنگ مزین کرد. این نحوة تفکر در واقع شاید انقلابی در ارزشها و پارادایمهای رایج جهان کنونی بود. باز شاید این معنا نیاز به کمی توضیح بیشتر داشته باشد:
در ابتدای مستند خارجی «پارادایم» سکانسی هست که کارگردان قصد دارد با آن، به سادهترین شکل معنای تغییر پارادایم را توضیح دهد: مجری کنار ساختمانی در شهر وین سوییس ایستاده و توضیح میدهد که چند سال پیش جلسهای با حضور مدیران ارشد معتبرترین شرکتهای ساعتسازی دنیا در این محل برگزار شد تا پیشرفتهترین ساعتهای خود را در آن عرضه کنند. در این جلسه که مدیران چند شرکت سوئیسی از تازهترین تولیدات خود رونمایی میکردند یکی از آنها برای اولین و آخرین بار ساعت مچی عقربهای 21 یا 23 سنگش را که خطایی در حد یک ثانیه در هر سه سال داشت به عنوان پیشرفتهترین فناوری در عرصة تولید ساعت مچی رو کرد. اما در میان تعجب همه، یکی از مدیران ژاپنی خبر از ساخت ساعتی داد که در هر 33 سال یک ثانیه خطا دارد. باور این حرف بسیار سخت بود: ساخت ساعت مچی با این چنین خطایی تقریباً محال بود: گنجاندن تعداد بیشتری سنگ برای کمکردن اصطکاک بخشهای مکانیکی یک ساعت مچی در ابعادی به آن کوچکی غیرممکن بود. به همین دلیل ابتدا تصور میشد این مدیر ژاپنی بلوف میزند. اما بعد همگان متوجه اشتباهشان شدند. ساعتی که این شرکت ژاپنی ارائه میداد اصلاً عقربهای نبود و ساختار مکانیکی نداشت. این ساعت یک ساعت اصطلاحاً کامپیوتری بود که با باتری کار میکرد! در واقع مدیران شرکتهای سوییسی حاضر در جلسه با پارادایم جدیدی روبهرو شده بودند. آنها بر اساس پارادایم سابق که دنیا را دنیای ساعتهای مکانیکی و منحصر در آن میدید درست فکر میکردند. اما نکته این بود که پارادایم تغییر کرده بود. همین.
حالا هم امام با خود پارادایم جدیدی آورده بود که بنای جهان قبلی را به هم میریخت. اما درک این تغییر چندان ساده نبود. این درست بود که «قدرت» نقشی اساسی در معادلات جهانی دارد. اما منشأ این قدرت از نظر امام متفاوت بود و اسلحه و سلاح اتمی و... کمیت ان را مشخص نمیکرد. تفکر مقابل ایشان نحوة استدلال امام را درک نمیکرد و با این منطق میانهای نداشت، همانطور که از درک ماهیت حقیقی انقلاب هم عاجز مانده بود. بنابراین آنها (اگرچه نه در عمل، که با لفظ) با جنگ تنها تا زمانی همراه شدند که داخل چارچوب جغرافیای ایران جریان داشت. اما به محض اینکه دامنة جنگ به خارج از مرزهای جغرافیایی کشیده شد و فتواهای باطل بودن نماز در خاک عراق به دلیل غصبی بودن مکان نمازگزار صادر شد این گروه هم به مخالفان ادامة جنگ تبدیل شدند و با انتشار بیانیه، امام را نصیحت کردند و به امام ایراد گرفتند که بیهوده این همه شهید میدهیم و جواب این خونها را چه کسی خواهد داد و... شبهة بیهوده بودن ادامة جنگ بعد از خرمشهر برای اولین بار از سوی همین گروه مطرح شد. هرچند به دلایلی که کمی بعد خواهیم گفت آن زمان این شبهه در گوش تحلیلگرانی که بعدها معترض به ادامة جنگ بعد از خرمشهر بودند نگرفت. از نظر مرحوم بازرگان و همفکرانش، دیدن حجم آنهمه خسارت و خرابی ناشی از جنگ، از دست رفتن نفوس بسیار، عدم پیشروی در خاک عراق و دلایلی از این دست همه نشانههای آشکاری برای بیهوده بودن اصرار بر ادامة جنگ و حجت موجهی برای شماتت امام و ملامت رزمندگانی بود که علیرغم اینهمه، باز اصرار داشتند به جبهه بروند و بجنگند. بار ملامت و شماتت این گروهها در پایان جنگ آنهمه بر خانوادة شهدا و ایثارگران و رزمندگان جنگ هشت ساله و بخصوص شخص حضرت امام(ره) سخت و سنگین آمد که در پیام خود به مناسبت پذیرش قطعنامة 598، بخش مهمی از پیام خود را متوجه همین عده و در اشاره به طعنههای ایشان کرد.
اما حتی صرف نظر از منطق امام، وقتی صدام دو سال بعد از پایان جنگ ناچار شد مجدداً قرارداد 1975 الجزایر را بپذیرد، مشخص شد برندة واقعی جنگ هشت ساله، حتی از حیث ظاهری، ایران بوده است. اینجا بود که آمریکا استراتژی خود را در مقابله با ایران یکبار دیگر تغییر داد. در دورهای که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی آخرین نفسهایش را میکشید و در عوض قدرت اسلام آرمانخواه در چهرة ایران اسلامی، ابرقدرت غربی را در صحنة بینالمللی به چالش میکشید، وقت آن بود که آمریکا هم در استراتژی مبارزه با این قدرت جدید بینالمللی تجدید نظر کند. و چنین شد که «اسلام آمریکایی» که سالها در عربستان سعودی و مصر و اردن و کویت و بحرین و امارات و کشورهای دیگر جهان عرب بر اریکة قدرت بود، چهرة جدیدش را به دنیا نشان داد. رهبران این اسلام برخلاف سنت رایج آمریکاییها در خلق و پرورش گروههای مخالف و مبارز همپیمان خویش در سایر کشورهای مسلمان، این بار نه از طبقة کراواتیها و پاپیونزدههای فرنگرفته، که از میان گروهی از مسلمانان متعصب انتخاب میشدند و چه عجیب که همگی هم از بطن کشورهای همپیمان آمریکا در منطقه متولد میشدند: اسامه بنلادن و گروهش که غالباً از عربستان سعودی و مصر بودند و ملامحمد عمر و طالبانش از مدارس پاکستان. تز ناگفتة آمریکاییها این بود که اگر بنا باشد اسلام ناب رقیبی داشته باشد، این رقیب باید همان نشانههایی را دارا باشد که اسلام اصیل داشت: رهبرانش بایست ریش میداشتند و عمامه به سر میگذاشتند و مثل امام قطعی و محکم و باصلابت سخن میگفتند، و سربازانش در ازای وعدة مفتیان سعودی که حضور سر سفرة رسول خدا در وعدة غذایی بعد بود، با فشار یک دکمه خود را قربانی میکردند تا هم اعمال مجاهدین استشهادی مقاومت اسلامی لبنان نزد تازهواردان به دنیای پر پیچ و خم سیاست زیر سؤال رفته باشد و هم منطق و نحوة استدلال منادیان اسلام ناب، و فیالمثل حکم قاطع امام در قبال نویسندة مرتد کتاب آیات شیطانی. اینگونه بود که دو گروه «القاعده» و «طالبان»، دو گروه ظاهراً مسلمان، ضدغرب، رادیکال، اما باطناً مشرک و تا اعماق جان آمریکایی در کنار صف همپیمانان قبلی آمریکا، یعنی مسلمانان سکولار و لیبرال که قید و بندی در رعایت آداب اسلامی نداشتند در همسایگی ایران یعنی افغانستان متولد شدند. اینکه چه شد بنلادنی که از سال 1979رسماً از سازمان سیا آموزش و حقوق میگرفت و همراه با گروهش از طرف آمریکاییها نام «مجاهدین افغان» را یدک میکشید یکباره به «القاعده» تبدیل شد، اصلاً و ابداً اتفاقی نبود. آمریکا در صدد ایجاد حرکتی متناظر معکوس حرکت انقلاب ایران در منطقه بود؛ اسلامی متناظر معکوس اسلامی که امام خمینی در پی آن بود و آن را «اسلام ناب محمدی» مینامید. اسلامی که هم ایشان یک سال قبل از رحلتش در پیامی به هنرمندان، شاخصههای آن را برشمرده بود و حالا آمریکا بعد از رحلت و غیبت ظاهری ایشان از صحنة سیاست، وقت را برای گسترش آن مناسب دیده بود. در واقع شیطان اکبر از همان راهی وارد میشد که ابلیس؛ طریقی متناظر معکوس طریق الیالله که در آن همة مراحل سیر و سلوک و رسیدن به لقاءالله، منتها در جهت عکس وجود دارد؛ سلوکی که سالک آن در نهایت به مرتبة فنا میرسد؛ فنای در شیطان! و چه لذتها که در این سلوک عاید سالک طریق شیطان نمیشود که مردمان عادی بویی هم از آن نبردهاند!
پایان قسمت سوم