جنس دست دوم- قسمت پایانی
باسمه تعالی
بخش سوم:
اما با رحلت امام اتفاق بسیار مهم دیگری هم افتاد: این که علیرغم ادامة سنت تقلید و اجتهاد دینی، بعد از سالها، بار تکلیف مردمان بر گردة عقل و اختیارشان بار شد: «امام رفت تا بار تکلیف ما بر گردة عقل و اختیارمان بار شود و همانسان که سنت لایتغیر خلقت بوده است چرخة بلیات ما را نیز به میدان کشد و آبدیده شویم و این آیت ربانی درست در آید که: و لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین».[1] دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، خالقان «انقلاب دوم» دوباره و از نو به دانشگاه رفتند و برخی از آنها با تغییر رشتههای قبلی خود که غالباً فنی و مهندسی بود، در رشتههای مختلف علوم انسانی، از علوم سیاسی و اجتماعی گرفته تا جامعهشناسی و ... فوق لیسانس و دکترا گرفتند و عقل جدید (همان عقلی که دکتر یزدی و مرحوم بازرگان دارا بودند) توی سرشان آمد و بعد از سی سال دریافتند که چه اشتباهی میکردهاند که با مرحوم مهندس بازرگان و دکتر یزدی بر سر اصول بدیهی و مسلم جامعة مدنی و دموکراتیک یکی به دو میکردهاند و با زیر پا گذاشتن این اصول جهانی و همهپسند، اسباب انزوا و عقبماندگی خود و جامعهشان را به مدتی طولانی فراهم میکردهاند! اینچنین شد که به یکباره دفتر تحکیم وحدت دیروز، خانة مرحوم دکتر سحابی و نهضت آزادی و جبهة ملی شد و با تأخیر فازی دهساله، رفتهرفته سخنان دکتر یزدی دربارة افوریا و فانتزی انقلاب و حرکت گامبهگام مرحوم بازرگان و عبث بودن ادامة جنگ بعد از خرمشهر و ... در گوشها گرفت و این جماعت با عینک جدیدی که به چشم گذاشته بودند شروع به نقد عملکرد گذشتة خود و دوستان و دشمنانشان کردند. و البته که هر چه بیشتر جستند بیشتر به اشتباهات خود پی بردند. محافظهکارترهاشان از خود میپرسیدند که چرا از همان ابتدا قبایی را که تنها بر بالای امام راست میآمده به اصرار بر تن دیگری پوشاندهاند و تندروترهاشان که بهیکباره پی برده بودند آقای خمینی اشتباهاتی هم داشته که به دلیل ملاحظة شرایط تاریخی یا حجاب شخصیت کاریزماتیکش آن زمان قادر به بیان این اشتباهات نبودهاند یا آنها را نمیدیدهاند، حالا به این نتیجه رسیده بودند که گرچه کمی دیر شده، اما به هر حال باید مسیر رفته را اصلاح کرد و آب رفته را به جوی بازگرداند! اینچنین از ابتدای دهة هفتاد شمسی، ایران شاهد ظهور و پیدایش نسلی از انقلابیون دیروز شد که نه تهمت جاسوسی و مزدوری به آنها میچسبید و نه برچسب جهل و نادانی، اما کاملاً غرضمند و با نیتی کاملاً «مثبت» (که هرگز نباید با «خیر» اشتباهش گرفت) به دنبال تحویل جامعه به جامعهای مدنی، دموکراتیک، صاحب آزادیهای مدنی و همساز با چارچوبهای ذکرشده در اعلامیة حقوق بشر بودند. و البته که دشمن بیرونی سالها در انتظار چنین تحولی زنجیر جویده بود.
تذکر این نکته مهم است که حتی از میان دلسوزان نظام هم کسی امام را نعوذ بالله در عداد ائمة دوازدهگانه ننشانده بود که بخواهد با استناد به معصومیتش، او را از هر خطا و اشتباهی مصون اعلام کند و راه هرگونه نقد اعمال و افکار ایشان را ببندد، اما نکته اینجا بود که قرار بود با چه منطق و عقلی به نقد رفتار و اعمال امام و انقلاب اسلامی و جمهوری برخاسته از آن نشست، و متر و سنجة این نقد چیست؟ با کدام عقل، کدام منطق و کدام آموزه قرار بود این نقد صورت گیرد؟ با آموزههای رایج و متداول دانشکدههای علوم سیاسی و اجتماعی و جامعهشناسی؟ مگر نه اینکه با این متر و سنجهها، انقلاب اسلامی از همان آغاز بیوجه میشد؟ گذشته از اینها (اگر بشود گذشت!) مبنای تشخیص قابل اغماض بودن یا نبودن، و بزرگی و کوچکی اشتباهات افراد چه بود؟ و اصلاً اگر بنا بر تحقیق باشد، دقت کردهایم با جستوجوی کلمة «اشتباه» در صحیفة امام، چه مایه از تعابیر امام دربارة «اشتباهاتشان» راجع به دولت موقت و نهضت آزادی است و چقدر راجع به دیگران؟
بههر تقدیر هشت سالی پس از پیدایش رویکرد جدید در میان بخشی از نخبگان جامعه که بسیاری از آنها انقلابیون دیروز را تشکیل میدادند و اکنون به صورت ناگفته و غیررسمی به صف نهضت آزادی و مخالفان دیروز انقلاب پیوسته بودند، بالاخره زمان تولد جنین «اصلاحات» فرارسید. و صدالبته که این زایمان با درد همراه بود: درد پا گذاشتن بر خود و اندیشهها و عملکرد دیروز از یک طرف و درد سازگار کردن جامعه با اصلاحات اجتماعی و دموکراتیک و متقاعد کردن جماعت به عصری بودن دین و لزوم قبض و بسط تئوریک شریعت و تعبیراتی از این دست و دادن این معجون هفتجوش به خورد جامعه از سوی دیگر. بیجهت نبود که حجتالاسلام عبدالله نوری در انطباق آرمانهای انقلاب اسلامی از جمله لزوم آزادی فلسطین با قواعد رایج دنیای سیاست به بنبست رسید و چیزهایی گفت که همه، حتی دوستانش را متعجب کرد. هرچه بود هجده تیر 1378 اولین نشانة ظهور و بسط این تفکر تازه بود که از روشنفکران انقلابی دانشگاهی نظیر حمیدرضا جلاییپور، مصطفی تاجزاده و سعید حجاریان که نمایندگان عرف خاص جامعه بودند شروع شد، اما به دلیل اینکه هنوز تا عمق جامعه امتداد نیافته بود علیرغم همسویی جریانهای سیاسی معاند خارج کشور با آن، به شکست منجر شد. از همان زمان میشد حدس زد با گسترش و شیوع این طرز تلقی که از قضا طرز تلقی رایج و عمومی هم بود چند سال بعد چگونه این درخت در اعماق جان عرف خاص جامعه ریشه خواهد دواند و رشد خواهد کرد. واقعیت این بود که این قاتل خونآشام قربانیانش را در کمال معصومیت میکشت و در این رهگذر به بزرگ و کوچک، انقلابی و عادی، عامی و خاص، سردار جنگرفته یا فراری و گریزان از جنگ رحم نمیکرد.
و بالاخره سی سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی رسید که حتی حجتالاسلام علیاکبر محتشمی هم که زمانی با استفسار از حضرت امام(ره)، نهضت آزادی را به خاک سیاه نشاند و خانهنشین کرد، ابایی نداشت از اینکه تاریخ در کنار دکتر ابراهیم یزدی از آنها عکس دونفره بگیرد. این زمانی بود که آقای محتشمی و همفکرانش با تشکیل کمیتهای به نام «کمیتة صیانت از آرا» خواسته یا ناخواسته به گفتة مخالفان نظام که قائل به دست بردن دولت و نظام در نتیجة انتخابات بودند صحه گذاشتند. اقدامی که البته باز هم در تاریخ جمهوری اسلامی بیسابقه نبود: آبانماه سال 1362 و چند ماهی پیش از برگزاری انتخابات مجلس آن سال، نهضت آزادی با شعار «آزادی انتخابات» پیشاپیش خواهان ابطال انتخابات و مردود بودن آن شد. اما آقای میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت معتقد بود: «چون آنها یقین پیدا کردهاند که مردم به آنها رأی نخواهند داد برای آمریکا غذا تهیه میکنند.» مقایسة سخنان مرحوم مهندس بازرگان در نطق پیش از دستور مجلس آن زمان با آنچه بنیانگذاران کمیتة صیانت از آرا و نامزدهای شکستخوردة انتخابات 1388 میگفتند (یکی از آن دسته دوستان منتقد که متنم را اول بار بهش داده بودم اینجا کامنتی نوشته بود که حتما باید بیاورمش: «آهان! این همه از امام و تغییر پارادایم و منطق جدید و عقل گفتی که خیانت دستهجمعی حاکمان به آرای مردمی را توجیه کنی؟») خالی از لطف نیست: «در شرایط حاکم و [در] محیطی که روزنامهها و رسانههای گروهی، راهپیماییها و اجتماعات، محاکم و منابر، نهادها و جمعهها حالت انحصاری و یکطرفه داشته، مخالفین و معترضین و غیرموافقین محروم از روزنامه و اجتماعات و سخنرانیهای عمومی هستند، در صورت نامزد انتخابات شدن، نگران از حملات و خطرات شدید خصوصاً در شهرستانها میباشند. با چنین احوال و اشکالات هیچ انتخاباتی را هیچ آدم منطقی و منصف انتخابات آزاد نخواهد گفت. عکسالعمل طبیعی و معنیدار مردم ــ اگر به حال خود واگذارده شوند ــ تعلل و تقلیل مشارکت است. بنابراین از پشت این تریبون اعلام مینمایم که انتخابات خالی از آزادی و نظارت ملی و مجلس حاصل از آن، فاقد کمترین اثر برای اهداف فوق و عاری از اعتبار و ارزش از نظر شرعی و قانونی و حقوقی بوده، هر اکثریتی که آورده شود و هر ادعایی که از استقبال و تأیید مردم بنمایند مردود و باطل است.» بعد از واکنشهای تند نمایندگان مجلس و دولت به این سخنان، نهضت آزادی تصمیم به برگزاری سمیناری با عنوان «سمینار تأمین آزادی انتخابات» در دفتر نهضت گرفت. اما با اینکه سمینار قرار بود در فضای بسته برگزار شود و بنابراین نیازی به اخذ مجوز از وزارت کشور نداشت، به این دلیل که «غرض از برگزاری این سمینار در واقع برگزاری یک میتینگ سیاسی است و برگزاری میتینگ هم نیازمند اخذ مجوز است» برگزاری سمینار هم از سوی وزارت کشور غیرقانونی اعلام شد. مدتی بعد آیتالله هاشمی رفسنجانی هم نظرش را در این باره اعلام کرد: «نام این سمینار هم مفهوم مخالفت دارد؛ یعنی آزادی نیست و ما میخواهیم آن را تأمین کنیم.» جمعه ششم آبان 1362 که روز برگزاری مراسم بود سخنرانان سمینار پلاکاردی را از ساختمان محل برگزاری سمینار آویختند که مضمون لغو سمینار داشت. با این حال مردم عصبانی به ساختمان نهضت هجوم بردند و کار را به جایی رساندند که نهضت آزادی مدعی شد این یک هجوم سازماندهی شده بوده و وزارت کشور مدعی شد حضور آنها و نیروهای امنیتی تنها برای نجات جان سخنرانان از دست مردم بوده است! هرچه بود سنجابی هم که برای توضیح ماجرا به مجلس آمده بود از هجوم نمایندگان مجلس سر سالم به در نبرد و با فحش و فضیحت هادی غفاری و چند نمایندة دیگر مجلس و کتکزدنهای آنان روانة خارج مجلس شد. البته آن زمان کسی از جماعت آزادیخواه امروزی به حمایت از حداقل حقوق انسانی افراد نهضت آزادی برنخاست. راستی اگر سخنان آن روز آیتالله هاشمی رفسنجانی، امروز از زبان کسی چون آیتالله مصباح یزدی شنیده میشد چه اتفاقی میافتاد: «اگر این انقلاب روزی نیاز به خفقان پیدا کرد خفقان پیش میآوریم. اما امروز ایجاب نکرده، هنوز ملت ما و اکثریت مردم که رأیشان دموکراسی میسازد اینها با انقلابند.» البته قصد آقای هاشمی اسکات خصم بود، نه استدلال و اقامة حجت. وگرنه ایشان اینگونه سخن نمیگفت. اما شاید ایشان حس میکرد در برابر آنچه به زعم ایشان پررویی نهضت آزادی تلقی میشد چارهای جز این نحوة حرف زدن نیست. چیزی که صدالبته ژورنالیستهای حرفهای امروز عمداً توجهی به آن ندارند و بدون توجه به منشأ و مقام سخنان افراد، به نقل آن میپردازند.
هرچه بود نهضت آزادی از همان ابتدا و در زمان حیات حضرت امام (ره) هم با این مفهوم از آزادی که در جمهوری اسلامی رایج بود و با آزادی به مفهوم شناختهشدة غربی آن در تناقض بود مخالف بودند؛ آزادیای که حد یقف آن دین بود، نه «قراردادهای اجتماعی» اعتباری یا «آزادی دیگران». (که البته به آن تصریح نمیکردند.) اما اینکه چه شد جماعت ضارب اعضای نهضت آزادی، بعد از سی سال گویی یکباره از خواب برخاستند و آزادیخواه شدند محل تأمل است. )در اوج برگزاری بزرگترین راهپیمایی اعتراضآمیز بعد از انتخابات که به راهپیمایی سکوت مشهور شد احسان نراقی، روشنفکر معروف خارجنشین که در صحنة تظاهرات و در میدان انقلاب تهران حضور داشت و از نزدیک شاهد این اعتراضها بود با تمسخر و البته با چاشنی فحش و فضیحت، خطاب به جماعت تظاهرکننده میگفت: «این خ ار[...]ها زر میزنند: یا از اول انقلاب در همة انتخاباتها تقلب میشده، یا الان هم تقلبی در کار نیست.»(
اگر تا دیروز صحبت از این بود که غرب از درک ماهیت انقلاب اسلامی ایران عاجز است و راهی نیز به درک آن ندارد، اکنون حتی گروهی از همانها که خود در آن انقلاب سهیم بودند با تغییری که در پارادایمهای ذهنیشان رخ داده بود دیگر راهی برای توجیه عملکرد دیروز خود نمییافتند و به همین دلیل اگرنه همه، لااقل بخشی از عملکرد گذشتة خود را نقد و نفی میکردند. اگر تا دیروز نظام ولایت فقیه نسخة جایگزین نظام دموکراسی در حکومت دینی بود، امروز و در شرایطی که امر بین این دو دایر شده بود ارجحیت و اولویت صدالبته با دموکراسی بود، آن هم دقیقاً با همان تعاریف و شرایطی که در غرب وجود داشت. وقتش رسیده بود آمریکا بختش را با کمک محتشمیهای انقلابی برای خلق انقلابی مشابه انقلاب سال 1357، اما کاملاً متناظر معکوس آن بیازماید. رهبران این حرکت، سربازان دیروز امام بودند! بهراستی چه کسی داشت اشتباه میکرد؟
10. سیدمرتضی آوینی، آغازی بر یک پایان، ساقی، اول، 1380، ص8.