هرج و مرج

وبلاگ شخصی محمدرضا ابوالحسنی

هرج و مرج

وبلاگ شخصی محمدرضا ابوالحسنی

کپی کردن مطالب وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

بایگانی
آخرین نظرات

جنس دست دوم- قسمت اول

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ
 

اگر بنا باشد من خودم را قضاوت کنم باید بگویم بسیار بیشتر از آنکه سیاسی باشم فرهنگی‌ام. بحث دربارۀ تفاوت این دو دسته آدم طولانی است. اما مختصرا و به فراخور حال، یکی از خصوصیات آدم فرهنگی این است که قبل از  اینکه بخواهد فریاد بکشد و هل من مبارز بطلبد، سعی می‌کند در اطراف موضوعی که ذهنش را مشغول کرده تا جایی که می‌تواند سرک بکشد و آن را از جوانب مختلف و از چشم موافق و مخالف به قول معروف ورانداز کند تا حتی المقدور یکطرفه به قاضی نرفته باشد. یعنی آدم فرهنگی برخلاف آدم سیاسی از ابتدا نمی‌خواهد سلسله دلایلی برای رسیدن به منظور خودش از لابلای رویدادهای روز یا روایت‌های تاریخی و ... بتراشد و عرضه کند. خصوصیت دیگر این است که یک آدم فرهنگی از نوشته‌اش انتظار چماق شدن ندارد. نمی‌گویم نمی‌شود از نوشتۀ یک آدم فرهنگی چماق تراشید، اما او نوشته‌اش را به این نیت نمی‌نویسد یا اقلا اولا به این منظور نمی‌نویسد. بلکه منظورش روشن شدن جوانب یک موضوع برای خودش و بقیه است.

از این توضیح واضحات که بگذریم، آن روزها شاهد این بودم که عده‌ای از روحانیون و شخصیت‌های سیاسی سالیان آغازین انقلاب تندترین شعارها را علیه نظام جمهوری اسلامی می‌دهند و آن را به تقلب و تخلف در انتخابات متهم می‌کنند. این عجیب نیست که کسی تغییر موضع سیاسی بدهد. هرکسی ممکن است در طول زندگی سیاسی‌اش تغییر موضع بدهد و متحول شود. حتی بحثم فعلا بر سر راست یا دروغ بودن ادعای آنها هم نیست. بلکه بحث بر سر ـ به تعبیر دکتر شکرخواه ـ «اورجینال بودن» اندیشۀ این آدم‌هاست. ماجرا این بود که از نظر من و به دلایلی که خواهم گقت موضع این عده دست دوم و قلابی بود. آنها بدون اینکه مردم را به مرجع اصلی اقوال و اندیشه‌هایشان ارجاع بدهند چیزی می‌گفتند که متعلق به خودشان نبود. بله؛ البته که «اندیشه» متعلق به «کسی» نیست و از آن کسی می‌شود که به آن قائل باشد و آن را بپذیرد. اما امتیاز معنوی آن را باید برای متقدمان محفوظ داشت. وگرنه چه فرقی می‌کند که تو کتاب دیگری را به نام خودت منتشر کنی یا اینکه تحلیل‌ها و اندیشه‌های او را به اسم خودت بازنشر کنی؟ اگر اسم اولی انتحال است، دومی هم هست.

بنابراین اولین هدفم از این نوشته ـ اگر توانسته باشم درست بیانش کنم ـ این است که (ضمن احترام به همۀ این بزرگواران که با بعضی از آنها ارتباط عاطفی و شخصی دارم) این واقعیت را برای آنها که نمی‌دانند و از گذشته‌های دور بی‌اطلاعند تاحدی تبیین کنم تا بعد به مباحث کمی سیاسی تر برسم که مطمئنم سخت محل مناقشه و جبهه‌گیری است و عیبی هم ندارد: هر آدم فرهنگیی بالاخره موضع سیاسی هم دارد دیگر، ندارد؟

بعدها اگر خدا عمری بدهد قصد دارم این را هم در نوشته‌ای دیگر توضیح بدهم که چرا ما آن قدر که در سیاست خارجی موفقیم (مناقشه نکنید، این را در مقایسه با سیاست داخلی گفتم) در سیاست داخلی نیستیم.

این نوشته طولانی است، بنابراین ناگزیر باید آن را در چند بخش منتشر کنم. چون همزمان دارم بازبینی و بازنویسی‌اش هم می‌کنم. اینک ان نوشته:

 

بخش اول

«با صراحت باید عرض کنم من بر این باورم که برای بررسی آنچه امام خمینی(ره) رقم زد، ‌نباید به معیارها و مترهای رایج متوسل شد. ما متأسفانه در روش‌شناسی مبتنی بر عینی‌گرایی، اسیر مقوله‌ای به نام مرور ادبیات هستیم. به ما آموخته‌اند که یک تحقیق علمی باید متکی بر مرور ادبیات باشد، وگرنه نمی‌تواند از پشتوانة علمی برخوردار باشد. این حرف ممکن است فی‌نفسه و در شرایطی برابر از جنبة تولید پیام و اطلاعات، درست و صحیح باشد. اما واقعیت مسأله این است که در اینجا هم مثل عرصة تولید پیام در نظام‌های ارتباطی، ادبیات مکتوب در غرب از حجم بیشتری برخوردار است و لذا این روش‌شناسی متکی بر مرور ادبیات به ما کمکی نمی‌کند و ما را ضمناً به سوی منابع غربی هم سوق می‌دهد. از نظر من این نوع برخورد، چیزی جز نگاه به عقب نیست. پس اجازه بدهید هراسی به خود راه ندهیم و بدون ارجاع به ادبیات غربی به صراحت بگوییم آنچه امام آفرید، به مفهوم اخص کلمه «نو» بود و این خود ما هستیم که باید ادبیات انقلاب اسلامی را بنویسیم، و این غرب است که باید برخلاف عادات دیرینة خود ـ که می‌خواست و می‌خواهد تا ما به ادبیات او در همة زمینه‌ها استناد کنیم ـ به آنچه ما می‌نگاریم استناد ورزد. لذا من [...] از اینکه به غیرعلمی نوشتن متهم شوم، نگران نیستم.»[1]

تمام مقالۀ آقای دکتر شکرخواه همین‌قدر جالب است، و چه عجیب که استادی که عمری را با مباحث تئوریک موجود در دانشکده‌های علوم ارتباطات و علوم سیاسی گذرانده، توانسته این طور بی‌پروا و بی ملاحظة سنت مرسوم اغلب دانشکده‌های علوم انسانی ما، دربارة حضرت امام(ره) مطلب بنویسد. اما شاید نکتۀ مذکور شاه‌کلید نوشتن دربارة افکار امام خمینی و انقلابی باشد که به رهبری ایشان در جهان معاصر روی داد: اینکه باید ادبیات انقلاب اسلامی را خود ما بنویسیم، نه دیگران. و تجربیات تاریخی گذشتة غرب در این زمینه کمک چندانی به شناسایی، شناخت ریشه‌های انقلاب یا نحوة بسط و گسترش و حرکت و مصلحت آن نمی‌کند. شاید کمی توضیح واضحات در این باره بد نباشد.

در آستانة پیروزی انقلاب اسلامی و در روزهایی که حضرت امام (ره) در فرانسه به سر می‌برد، دو گروه به نمایندگی از دو طیف فکری در اطراف امام حلقه زده بودند: گروهی متشکل از روحانیونی نظیر حجت‌الاسلام دعایی، رحیمیان، ناصری و محتشمی‌پور به همراه برخی اعضای جمعیت مؤتلفه نظیر حاج مهدی عراقی و...، و گروه دیگری متشکل از دانشجویان عضو انجمن‌های اسلامی آمریکا و اروپا و اعضای نهضت آزادی نظیر آقای دکتر ابراهیم یزدی و همین طور برخی اعضای جبهة ملی. هر دو این گروه‌ها خواهان پیروزی انقلاب، برچیده شدن بساط استبداد سلطنتی و دیکتاتوری شاه و تحصیل استقلال و آزادی کشور بودند. اما یک فرق اساسی بین آنها وجود داشت: گروه اول دور «امام خمینی» حلقه زده بودند و گروه دوم حول «آقای خمینی». البته که هیچ‌یک از این دو گروه معتقد به «معصومیت» امام نبودند، اما طیف روحانیون اطراف امام بر خلاف گروه دیگر، «بار تکلیفشان» را درست مثل میلیون‌ها «عاشق» دیگر امام، به مقتضای عاشقی، با اختیار و طوع و رغبت به گردن امام انداخته بودند. این جماعت نه تجربة چندانی از مدرنیته داشتند و نه در دانشگاه‌های غربی علوم سیاسی و استراتژیک و... خوانده بودند. بلکه چون تا جایی که اسلام و ائمه را می‌شناختند رفتار و کردار امام را مطابق اسلام و رفتار ائمه دیده بودند مطیع محض ایشان بودند و ایشان را «امام» می‌خواندند. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم اغلب این گروه دلایل عقلی و فلسفی برای اثبات اعتقاد قلبی خودشان به امام نداشتند، اما با این حال به ایشان «اعتماد» کرده بودند و زمام اختیارشان را به ایشان سپرده بودند.

در مقابل، برای گروه دیگر امام «رهبر کاریزماتیک»ی بود که توده‌های مردم را دور خودش جمع کرده بود؛ شناخت چندانی از مناسبات رایج سیاسی جهان معاصر نداشت، اصول و قواعد متداول سیاست بین‌المللی را نمی‌شناخت، یا اگر می‌شناخت برای آن 

چندان رسمیت قائل نبود و بنابراین نه‌تنها آنچه طلب می‌کرد در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شد، بلکه مهم‌تر از آن، هیچ‌کدام را هم به محک «تجربة تاریخی» نیازموده بود. در یک کلام، حضرت امام در نظر ایشان «آقای خمینی» بود. جدای از اکثریت دانشجویانی که از دانشگاه‌های اروپا و امریکا به عشق امام به نوفل‌لوشاتو آمده بودند، رهبران این جریان نظیر دکتر ابراهیم یزدی در واقع اطراف ایشان جمع شده بودند تا شاید ایشان را از در افتادن در اشتباهات ناشی از نداشتن تحصیلات آکادمیک سیاسی و تاریخی یا... بازدارند تا نکند خدای نکرده انقلابی که با هزار زحمت در سراشیبی تند پیروزی قرار گرفته ترمز ببُرد، بلکه آن‌گونه که مقتضای عقل و تدبیر است در یک سیر مرحله‌به‌مرحله و گام‌به‌گام، خواسته‌هایش را عملی کند.[2] این گروه برخلاف رسم شایع امروز که متأسفانه بلافاصله به مخالف سیاسی برچسب بی‌دینی و غرض‌مندی و جاسوسی اجانب و... می‌زنند از قضا نه بی‌دین بودند، نه مغرض و نه جاسوس بیگانه ـ و اتفاقاً جلسات تفسیر قرآنشان هرگز ترک نمی‌شد و نمی‌شود. برای نمونه تعبیر حضرت امام (ره) هنگام پذیرفتن استعفای مرحوم مهندس بازرگان دربارة ایشان می‌تواند فصل‌الخطاب باشد: امام چیزی قریب به این مضمون می‌فرمایند که این‌جانب با «اطمینان به دینداری، دلسوزی و امانت‌داری شما» استعفایتان را می‌پذیرم. اما مشکل این بود که با عقلی غیر از عقل امام می‌اندیشیدند (می‌پذیرم که در این باره حرف بسیار است. اجمالا عبور کنیم.) و بنابراین تصوری واضحی از آنچه امام می‌خواست و انقلابش را برای آن آغاز کرده بود نداشتند. به عبارت دیگر منطق و تفکری که آنها با توسل به آن مسائل را تجزیه و تحلیل می‌کردند و می‌اندیشیدند با منطق و تفکر امام متفاوت بود. انقلاب نزد آنها چیزی در حد یک رفورم سیاسی برای ساقط کردن حکومت شاه دیکتاتوری بود که مستبدانه بر ایران حکومت می‌کرد و سرمایة مملکت را به جیب خارجی‌ها و اجانب می‌ریخت. بنابراین در آستانة پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که شاهِ مستأصل، پیشنهاد می‌کرد تنها به او اجازه بدهند «سلطنت» کند، مرحوم مهندس بازرگان و اطرافیانش این پیشنهاد شاه را با خوشحالی در همان نوفل‌لوشاتو به امام عرضه کردند تا نظر مثبت امام را برای کوتاه آمدن در مقابل این پیشنهاد، یعنی خلع شاه از حاکمیت و باقی ماندن او در منصب سلطنت، صرفاً به عنوان یک «اعلی‌حضرت» جلب کنند. شاید آنها آن زمان حکومتی شبیه انگلیس را مد نظر داشتند: حکومتی مثلا با عنوان مشروطۀ سلطنتی که شاه در آن فقط یک پز است و اختیارات حکومت در دست نمایندگان ملت است. اما پاسخ امام در قبال این پیشنهاد آنها سرد و قطعی و سخت بود:

«اینکه بگوییم شما از این به بعد حکومت دیگر نکنید، اعلی‌حضرت باشید، این چه منطقی است؟ چطور انسان همچین حرفی را می‌تواند بزند؟ بیاییم به قانون اساسی حالا عمل بکنیم؟ معنی قانون اساسی عمل کردن این است که آقا سلطان باشند و حاکم نباشند! می‌شود یک همچون چیزی؟ امکان دارد برای یک آدم؟ حیوان هم نمی‌تواند یک همچین حرفی را بزند. اگر کسی یک کلمه بگوید که در این یک کلمه ترویج از این ظالم است، تأیید این ظالم است، با این کلمه حفظ بشود این ظالم، این خیانتکار به اسلام و مسلمین است.»[3]

به طور خلاصه، برای سنجش میزان تفاوت این تلقی از انقلاب و نهضتی که امام شروع کرد با توقعی که ایشان داشت کافی است تنها به یک سؤال اساسی اندیشید. پرسشی که شاید پرسش همیشگی این انقلاب و قطب‌نمای حرکت همیشگی مسئولان و مردم به سمت اهداف اولیة آن باشد و نسبت ما را با انقلاب و اهداف آن روشن و ما را به آنها متذکر کند: اینکه «چرا انقلاب کردیم؟» غایاتی که دکتر یزدی و همفکران او برای انقلاب اسلامی می‌شناختند، اگر نگوییم با وجود خود شاه راحت‌تر قابل دستیابی بود، لااقل بعد از کوتاه آمدن شاه و نطق تلویزیونی او و معذرت‌خواهی رسمی‌اش از مردم و بسنده کردن به سلطنت به جای حاکمیت محقق می‌شد: دروازه‌های تمدن بزرگ مثل کرة جنوبی، حریف همراه و همگام آن سال‌های ایران، به روی ما هم باز می‌شد و ملت ایران با سرعت بسیار بیشتری از کرۀ جنوبی به رفاه اقتصادی و توسعه، آن‌سان که آرزوی بسیاری بوده و هست 

دست می‌یافت و خبری هم از این‌همه مشکلات ناشی از انزوای بین‌المللی و تحریم و... نبود. اما آیا واقعاً با چنین تلقی‌ای، لزوم وقوع انقلاب از بین نمی‌رفت؟

آقای دکتر یزدی و اطرافیانش آن روزها معتقد بودند حلقة جوانان آرمانخواهی که اطراف امام را گرفته‌اند «افوریا» یا نوعی «فانتزی انقلابی» دارند و می‌خواهند یک‌شبه دنیا را بگیرند و نمی‌فهمند که این کارها فقط مشتی توهم و خیالات است، و مرحوم مهندس بازرگان هم امام را ـ بلانسبت وجود مبارک ایشان ـ «بولدوزری» می‌دید که دارد بی‌ملاحظه و به‌یکباره همه‌چیز را از اساس ریشه‌کن می‌کند تا نظم جدید مورد نظرش را به آن بدهد و این معنا را علناً در سخنانش بیان کرد. بی‌جهت نبود که او خود و هم‌فکرانش را «فولکس‌واگنی» می‌دید که «آرام» و «گام‌به‌گام» حرکت می‌کند و البته منظورش هم از این حرکت گام به گام، حرکت منطقی و عقلانی و به تعبیر من «مطابق عرف بین‌المللی» و به گونه‌ای بود که آنها می‌فهمیدند. این گروه از نخبگان در چارچوب‌های رایج عالم سیاست می‌اندیشیدند و در همان هوایی نفس می‌کشیدند که استراتژهای غربی نظیر کیسینجر؛ با این تفاوت که این گروه ملتزم به رعایت آداب اسلامی بودند و هوای برپایی یک جمهوری دموکراتیک اسلامی با هدف رسیدن ایران به قله‌های علم و تکنولوژی و دست‌یابی به توسعة اقتصادی و رفاه اجتماعی و تبدیل ایران به یک آمریکا یا ژاپن اسلامی داشتند. آنها درست فهمیده بودند که واقعیت غیرقابل تغییر و بنابراین ناموس اعظم جهان کنونی «قدرت» است. طبق این چارچوب، قدرت آمریکا واقعیتی انکارناشدنی است که در جهان سیاست حرف اول و آخر را می‌زند و هیچ چیز و هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر آن نیست و بنابراین چاره‌ای نیست و مقتضای عقل هم همین است که آن را به رسمیت بشناسیم و لااقل در مراحل اولیة انقلاب به طریقی با آن کنار بیاییم، نه اینکه به‌یکباره نادیده‌اش بگیریم و از در مقابله با آن درآییم. باقی ارزش‌های تمدنی غرب هم همین حکم را دارند: «آزادی» و «دموکراسی» آمالی مقدسند و بخصوص این دومی بهترین و تنها صورت و شیوة حکومتی است که بشر بعد از گذراندن تجربه‌های تاریخی بسیار و با رنج فراوان به دست آورده و بنابراین، در هیچ شرایطی نباید حرمت آنها را شکست؛ هر نظام سیاسی باید لاجرم خود را با این واقعیت‌های اساسی ‌تطبیق بدهد، وگرنه خواه ناخواه به ریش تمام تجارب تاریخی بشر خندیده و چون به جامعة جهانی با نظر تخفیف نگاه کرده طبیعی (و راستش را بخواهید اصلاً حقش است) که منزوی و به حاشیه رانده شود. مجامع جهانی همچون سازمان ملل و شورای امنیت و مصوبات آنها نظیر اعلامیة جهانی حقوق بشر هم همگی همین حکم را دارند.

تصویری هم که این عده از امام ترسیم می‌کردند و می‌کنند فانتزی است. تصویری که امام در آن کمتر به کسی عتاب می‌کند و همیشه مبادی آداب روشنفکری حرف می‌زند و اگر جایی خلاف این را گفته یا راهی جز این رفته، حتماً آنها آن اشتباه را به ایشان تذکر داده‌اند و مراحل پیمودن مسیر درست انقلاب را از نظر خودشان به ایشان یادآور شده‌اند![4] اما مگر می‌شود کسی چشم بر عتاب و خطاب‌های امام ببندد و مثلا نبیند که ایشان در سال 58 و در گیرودار رویارویی با توطئه‌ها و فتنه‌های گروه‌ها و گروهک‌های مختلف چه می‌گوید؟

 

پایان بخش اول

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1.http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6113&id=64773

تکثرگرایی سیاسی در جهان معاصر و جایگاه تمدن اسلامی، یونس شکرخواه، مقالة ارائه‌شده به «کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشة سیاسی حضرت امام خمینی  (قدس سره)

2.   اشاره به سخنرانی‌های مرحوم مهندس بازرگان در دورة تصدی نخست‌وزیری دولت موقت و تأکید ایشان بر لزوم حرکت «گام به گام» در مقابل گروهی که به تعبیر ایشان قائل به حرکت «انقلابی» بودند. 

3.    «بیانات امام در نوفل‌لوشاتو، صحیفۀ نور. جلدش را خودتان پیدا کنید.

4.    اشاره است به گفته‌های آقای دکتر ابراهیم یزدی از زبان حجت الاسلام علی اکبر محتشمی و اینکه در نوفل‌لوشاتو هنگام پیاده‌روی روزانۀ امام با ایشان هم‌قدم می‌شده و مراحل و منازل حرکت انقلاب را با ایشان مرور می‌کرده و پاسخ تند حجت‌الاسلام محتشمی که: «آقای دکتر یزدی یک ویژگی خاصی دارد و آن اینکه بسیار راحت دروغ می‌گوید و چنان قاطعانه و محکم هم دروغ می‌گوید که ممکن است کسی کوچک‌ترین شکی به او نکند. کدهایی را که در مورد نجف و نوفل‌لوشاتو و مسیر امام داده بررسی کنید، می‌بینید که همة آنها دروغ است. در مصاحبه‌هایش هرچه را که ویژگی منحصر به‌فرد و ممتاز جمهوری اسلامی است به خود نسبت می‌دهد. می‌گوید تشکیل شورای انقلاب نظر من بود، دولت موقت نظر من بود، روز قدس را من پیشنهاد کردم، جهاد سازندگی را من پیشنهاد کردم، سپاه پاسداران را من پیشنهاد کردم. من به عمرم چنین آدم دروغگوی شارلاتانی ندیده‌ام. اگر من و آقای ناصری و آقای رحیمیان و دوستان دیگر مرحله به مرحله همراه امام نبودیم، شاید به شک می‌افتادیم که او دارد راست می‌گوید. یکی از حرف‌هایش این است که در نوفل‌لوشاتو، صبح‌ها که امام قدم می‌زدند، من با ایشان بودم و مسیر انقلاب را مرحله به مرحله برای امام تبیین می‌کردم! و امام می‌گفتند اینها را یادداشت کن و به من بده! از این جور دروغ‌های عجیب و غریب، ‌در حالی که آقای یزدی حتی یک روز هم صبح‌ها با امام قدم نزده... دروغ به این واضحی را این‌قدر شسته و رفته تعریف می‌کند که همه باور می‌کنند و من هم اگر آنجا نبودم، شاید باور می‌کردم.» نگ. ک. به: رمز عبور (ویژه‌نامة سیاسی روزنامة ایران)، هدیة نوروزی سال 1389، ج 1، ص 105.

نظرات (۱)

بسیار جالب بود.
خیلی دوست دارم در مورد جریان لیبرال اوایل انقلاب بیشتر بدونم :)

قلم‌تون پایدار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی