جنس دست دوم- قسمت دوم
باسمه تعالی
همین زمان گروه دیگری که «امام خمینی» را رهبر انقلاب میدانست گرچه گاهی کارهای غیراخلاقی هم میکرد و حتی از اینکه حریف سیاسیاش را، ولو با طرد و ردع فیزیکی (بله، باور کنید: رسما با کتک و فحش) از سر راه بردارد ابایی نداشت،[1] اما اینهمه را به خیال خودش از سر تکلیف میکرد و گمان داشت به این وسیله به تکلیف انقلابیاش عمل کرده است.
واکنش امام جالب توجه است: امام عالماً و عامداً گروه دوم اطرافیان خود، یعنی طیف نهضت آزادی را از گردونة مسئولیت و هدایت جریان تودههای انقلابی و جمهوری اسلامی کنار گذاشت، اما از حذف گروه دوم خودداری کرد و اتفاقا این عده سررشتۀ برخی امور را به عهده گرفتند. همان گروهی که اغلبشان در هیچ موردی، نه در سیاست، نه در اقتصاد و نه در هیچ شأنی از شئون دیگر اجتماع به تعبیر گروه دیگر «تجربة تاریخی» نداشتند و نه که نداشتند، دلشان هم در گرو آموختن این تجربیات نبود. آنها به نوعی با سعی و خطا، سعی در تطبیق آموزههای دینی خود در هر یک از این عرصهها با واقعیت اجتماع و اجرای آنها داشتند و به فراست دریافته بودند اگر انقلاب اسلامی تجربهای جدید است، تفکر و منطق جدیدی هم میطلبد. تفکری که بارقههای آن در افق پدیدار شده بود و در عمل منشأ پیدایش نهادهای انقلابیای شد که نمونهاش را در هیچ جای جهان به آن ترتیب که در ایران به وجود آمد نمیشد دید. گویی امام یک بار قبلاً بهتنهایی این مسیر دشوار را پیموده و حالا با در نظر گرفتن قابلیت و طاقت مردم سعی در همراه کردن آنان با خود داشت. در این مسیر، حتی نهادهایی که به ظاهر مشابهتی با نهادهای موجود در نظامهای سیاسی دیگر جهان داشتند ذاتاً با آنها متفاوت بودند: این درست که چیزی به نام پارلمان وجود داشت، اما نظام اسلامی، لزوماً پارلمانتاریستی نبود، اساس حاکمیت بر رأی مردم بود، اما طابقالنعل بالنعل دموکراسی نبود، آزادیهای مدنی محترم شمرده میشد، اما به شرط آنکه حرمت دین ملت محفوظ بماند، وگرنه حکم اعدام کسی که در مصاحبه با خبرنگار رادیو، حرمت دختر پیامبر را نگه نداشته بود از رادیو خوانده میشد و نه تنها خودش، که مجری و تهیهکننده و کارگردان و عوامل برنامه توبیخ یا اخراج میشدند.[2] اصلاً حضرت ایشان در رسانهای کردن این قبیل امور عمد داشت، وگرنه به قول دبیرکل فقید مقاومت اسلامی لبنان، شهید سیدعباس موسوی[3]، میتوانست به جای اینکه فتوای اعدام سلمان رشدی را برای اولین بار در رسانهها اعلام کند تا بلافاصله انواع و اقسام مراقبتها از او به عمل آید، دستور بدهد گاردهای امنیتی انقلابی به ترتیبی او را بکشند و بعد که کار به نتیجه رسید فتوا را اعلام و علت کشتن رشدی ملعون را برای همه تبیین کند!
هرچه بود با تشکیل دولت موقت، آمریکا خیالش از بابت استحالة نظام تا حدودی راحت شد. لازم نبود مستشاران آمریکایی در ایران باشند؛ آمریکای کوچکی در قلب تکتک اعضای دولت موقت وجود داشت که پیروزی سیاست آمریکا را در منطقه با انحراف انقلاب از آرمانهای اصلی خود تضمین میکرد. (میپذیرم که اینجای کار کمی تند رفتهام) شاید به همین دلیل هم بود که به محض اعلام تشکیل دولت موقت، رادیو آمریکا بهیکباره تغییر موضع داد و آنطور که دانشجویان پیرو خط امام ساکن آمریکا نقل میکنند در اطلاعیهها و برنامههایش لحن نرمتری دال بر موافقت با تغییر نظام در ایران گرفت.
هرچه بود کمی بعد که فشار انقلابیون به کابینة مرحوم مهندس بازرگان بیشتر شد، موج سازمانیافتهای از انواع و اقسام توطئههای تجزیهطلبانه و ترورهای فیزیکی هم در کشور به راه افتاد. ظاهراً با شکست فاز سیاسی، آمریکا تصمیم گرفته بود از راههای دیگری انقلاب اسلامی جوان ایران را سرنگون کند. منتها مشکل آمریکا این بود که انقلابیون ایران کوتاه نمیآمدند: اشغال سفارت آمریکا به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام تیر خلاصی به کابینة نیمبند مرحوم مهندس بازرگان و اعضای دولتش بود. بعد از سالها، شاید تذکر این معنا بد نباشد که وجه تسمیة «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به این نام این بود که آنها در واقع سعی داشتند به این وسیله نهتنها بین خود و دیگر طیفهای دانشجو که اعتقادی به «ولایت فقیه» به عنوان مهمترین اصل از اصول نظام نداشتند فاصلهگذاری کنند، بلکه تعمد داشتند این فاصلهگذاری را با صدای بلند اعلام کنند تا بعدها اشغال لانة جاسوسی از طرف دانشجویان مارکسیست، تودهای، فدائیان خلق اکثریت و اقلیت و ... مصادرة به مطلوب نشود، و حقاً که هوشیارانه هم عمل کردند. به همین دلیل بود که در همان اردیبهشت سال 1358، بنیانگذاران این حرکت در پیشنویسی که برای اساسنامة دفتر تحکیم وحدت نوشتند، اعتقاد به اصل ولایت فقیه را جزو اصول تخطیناپذیر خود برشمردند و آن را در اساسنامه گنجاندند. و راستی چه تفاوت عجیبی بود بین آن اکثریت دانشجویان انجمن اسلامی اروپا و آمریکا که در نوفللوشاتو اطراف امام را گرفته بودند با این دانشجویان جوان و انقلابی که به تعبیر دکتر یزدی فانتزی انقلاب داشتند و شور انقلابی آنها را گرفته بود و با این عمل خود که خلاف دیسیپلین و عرف رایج بینالمللی و در نتیجه عملی محکوم بود کاری کردند که امام آن را «انقلاب دوم» یا انقلابی مهمتر از انقلاب اول بنامد.[4] انقلابی که باعث شد مرحوم مهندس بازرگان و دکتر یزدی و همفکرانش از اعضای دولت موقت در واکنش به این عمل غیر قابل توجیه که در حکم توهین به مقدسات جامعة جهانی و بینالمللی بود، استعفای خود را تقدیم کنند و برای همیشه از گردونة مسئولیت در نظام جمهوری اسلامی کنار بروند. شاید آنها از همان زمان انتظار روزی را میکشیدند که نظام و رهبری آن بعد از تجربههای سیاسی مختلف و اختراع چرخ سیاست و اقتصاد و فرهنگ و قوانین اجتماعی از سر نو، «سر عقل» بیایند و دست از این اعمال هوچیگرانه بردارند. اما چنین روزی را ندیدند. با کنار رفتن این گروه از قدرت، وقت آن رسید که آمریکا روی دیگر سکة تزویرش را به مردم ایران و انقلابیون نشان دهد. زمان، زمان اعمال «زور» بود. عملیات طبس، کودتای نوژه و بعد چراغ سبز برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر به صدام برای حملة نظامی به ایران.
ادامه دارد
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- یه کاری که مثلاً حجتالاسلام هادی غفاری در برخورد با دکتر کریم سنجابی در مجلس اول، پس از اعلام برگزاری سمینار نهضت آزادی با عنوان «تأمین آزادی انتخابات» کرد. او که چند تایی از دوستانش هم همراهیاش میکردند بعد از نطق دکتر سنجابی، نعلینش را از پا در آورد و آنقدر با آن به سر آقای دکتر سنجابی کوفت و به او فحش و فضیحت گفت که از پشت تریبون مجلس پایینش آورد و ناچارش کرد با سر و صورت ورمکرده از مجلس خارج شود.
2- نگاه کنید به حکم حضرت امام دربارة زنی که در یک کلوب ورزشی، حضرت زهرا (س) را با اوشین مقایسه کرد و نظر امام (ره) در اینباره در صحیفة نور.
3-سخنرانی سیدعباس موسوی (ره) در مراسم چهلمین روز شهادت اولین شهید راه اعدام سلمان رشدی، مصطفی مازح.
4- در سالهای اخیر و بخصوص بعد از فتنة سال 88، عدهای سعی کردهاند با تحلیلهایی عجیب و غریب، این اقدام دانشجویان را نوعی عمل خباثتآمیز برای هدم و شکست انقلاب اسلامی جلوه دهند که حضرت امام با درایتشان بلافاصله این تهدید را به یک فرصت تبدیل کردهاند. تصور این عده این است که نیت دانشجویان از همان ابتدا خیر نبوده است! برای اینکه این تعبیر راست و درست باشد باید بپذیریم دانشجویانی نظیر شهید عباس ورامینی و وزوایی و حتی همین آقای شیخالاسلام وزارت امور خارجه هم اغفال شده بودهاند و نفهمیدهاند دارند فریب چه کسانی را میخورند! راستی که بعضیها مالیخولیا دارند.